اولین دیدار بابایی و نی نی
تاریخ 28/3/1390 وقت سونو داشتم...که همه چیزچک بشه و خدایی نکرده مشکلی نباشه.اینبار باید به یه مرکز سونوگرافی خوب و مجهز می رفتیم.خوشحالیه من از این جهت بود که دیگه بابایی هم می تونه بیاد توی اتاق و تورو ببینه.اخه مطب خانم دکتر انقد شلوغ که اقایونو راه نمی دن و این منو خیلی ناراحت می کنه چون من دوست داشتم توی تمام لحظاتی که راجع به تو صحبت می شه بابایی هم باشه.بهرحال اینجوری نشد و الان خوشحالی من اینه که اینبار بابایی می تونه تورو ببینه.وقتی رفتیم توی اتاق سونو و برای بار دوم دیدمت ایندفعه بصورت نیمرخ بودی و مثل هلال ماه توی شپمم قرار گرفته بودی.به بابایی نگاه کردم لبخند رو لباش حالت چشماش و تمام چهرش خوشحالیشو فریاد میزد.وقتی ازش پرسیدم چه...
نویسنده :
زهره مامان
21:22